ویهانویهان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ویهان زندگی مامان و بابا

دوسالگی عزیزترینم

ویهانم نفس مامان سلام....دوسالگیت مبارکه حالا دیگه حسابی آقا شدی... خیلی خوب صحبت میکنی... ماشاالله از 1 تا 5 رو میشماری... وقتی  بابا میپرسه بابا چند تا دوس داری اول میگی 9 تا بعد که بابا گریه میکنه میگی 1000 تا... قربونت شیرینم...وقتی حسابی میبوسمت میگی مامان نکن...یه تخته وایت برد داری که با ماژیک روش نقاشی میکنی و خیلی دوسش داری بعضی کلماتی که میگی رو برات مینویسم... سیک (خیس)...بایا(بالا).. ماگیژ(ماژیک)... بیدو بیدو (بدو بدو) ماشینها  رو میشناسی مخصوصا عاشق کامیونی و میگی کامیون چرخاش بگزن... به نیسان و وانت بار میگی ماشین سبزی... چند تا کلمه انگلیسی هم بلدی مثل داگ،کت، دانکی، داک......تو پسر باهوش مامانی...  عم...
19 بهمن 1393

شیرین زبون مامان

پسر کوچولوی نازم... تنها دلخوشی مامان سلام... ببخشم که کمتر برات مینویسم همش بخاطر مشکلات و کمبود وقته عزیزکم... شیرین زبونم این روزها خیلی کلمات رو میتونی بگی مثل خرسی،حمام،پوشک، تیس (جیش)،به اسب میگی تیکوپ...کارتهای کلمات رو بلدی ماشالله... عمو و دایی...وقتی سردت میشه واضح میگی سرده...داغ رو داگه میگی... به مسواک میگی اساب...به ماشین میگی مانا...فدای خنده هات... امید فرداهای من...عاشق آب بازی هستی هر جا آب ببینی فوری میری سراغش و میگی آبا...پارک رو دوست داری و وقتی با ماشین میریم بیرون از کنار پارک رد بشیم زود میگی ا پاک...یه پرستار بچه خوب داری به اسم فرزانه خانوم که بهش عادت کردی..که دیگه مهد هم خیلی وقته که نمیری... موبایلم رو باید قایم...
22 مهر 1393

اتاق جدیدت مبارک

ویهان عزیزم سلام...فرشته کوچولوی نازم که روز به روز شیرینتر میشه دیگه میتونه خیلی از کلمات رو بگه مثل بابا بزرگ،مامان بزرگ...پارک..به گربه میگی میوو..تاب..بالن...وخیلی چیزای دیگه...دیگه پسرم روزها نیازی به پوشک نداره وخودش دستشویی میره غذا خوردنت هم بهتر شده... و بالاخره اتاق پسره مرتب شد و ست جدید واست خریدیم که خیلی دوسشون داری مبارکت باشه عزیزم....عاشق دیدن فیلم های خودت هستی و دایما میخوای فیلمهایی که ازت گرفتم رو برات بذارم ببینی.... وقتی مشغول کارام میشم  میای پاتو نشونم میدی و با ناز میگی ..ا پا.. ا پا... یعنی پام زخم شده بوسم کن... فدات بشم پسر ناز نازی من... ...
15 شهريور 1393

عزیز دردونه من

ویهان گلم سلام...جیگرمامان مدتی نتونستم برات مطلب بنویسم که یکی از دلایلش این بود که جنابغالی زدی لب تاب مامان رود داغون کردی البته مشغولیات زندگی و شیطنتهای تو هم بی تاثیر نیست... که بیشتر بخاطر اینه که اینجا خیلی تنهایی و فقط با من مشغول میشی منم نمیتونم به کار دیگه ای برسم.. متاسفانه تعطیلات تابستونی منم داره تموم میشه...کلی با هم وقت گذروندیم... الان دیگه میتونی یه چیزیایی بگی...منو جدیدا مامیو و بابا رو بابیو صدا میزنی... عاشق سی دی های خاله ستاره هستی و البته بیبی انیشتن هم دوست داری... همه کارتهای تراشه های الماس رو میشناسی و عاشق کتاب داستانی....امیدوارم همیشه به کتاب علاقمند باشی... بعضی وقتها میایی کتابتو باز میکنی و انگشتمو میذاری...
30 مرداد 1393

سال نو مبارک

سلام به همگی... سال نو همه مبارک...میدونم خیلی دیر کردم که به دلیل مشغولیات فراوان بود... این مدت پسر کوچولوی نازم بزرگتر شده دندونهای آسیابش در اومده... دیگه خیلی چیزها رو میشناسه اما هنوز نمیتونه صحبت کنه مثلا وقتی میگم ویهان خرس کو  سریع میدویی خرستو میاری یا موبایلم کو زودی میاریش... وقتی میگم بینی ات کو مماغ کوچولوت رو میکشی  ... خیلی شیطونه و متاسفانه خوب غذا نمیخوره و به همین خاطر زود زود مریض میشه...  اخرین بار که مریض شدی همین چند هفته پیش بود که مونونوکلئوز عفونی گرفتی بیماری ویروسی که در اثر بوسیدن ایجاد میشه هر وقت تو رو میبوسه تمام تنم میلرزه چرا هنوز خیلی ها نمیدونن که بچه ها رو نباید ببوسیم... خیلی اذیت شدی...
17 ارديبهشت 1393

حرف زدن ویهان

عزیزترین عزیزم سلام.... ویهانم داره روزهای شیرخوارگی را به بسرعت پشت سر میذاره ... میخوام بدونی که تو رو بی اندازه دوست دارم وتموم خوشبختی ها رو برات میخوام... این روزها زیاد کنارت نیستم وبیشتر سر کارم ... و همیشه دلتنگتم اما هر چه تلاش میکنم برای آسایش تو عزیزم.... وقتی منو صدا میزنی و با صدای قشنگت میگی ماما برام هیچ حسی شبیه تو نیست.... 2 هفته پیش حالم خوب نبود و مجبور شدم یه اتاق عمل کوچولو برم تو رو گذاشتم پیش خاله زینب  تا مواظبت باشه و قتی مرخص شدم واومدم پیشت... خالم میگفت میرفتی لباسهای منو میاوردی و روشون میخوابیدی ... الهی بمیرم جوجوی نازم... امیدوارم خدا توانایی مراقبت از تو رو بهم بده... با با و ماما رو میگی به آب میگی آبا ...
17 ارديبهشت 1393

یک سال و یک ماهگی

پسر شیرینم سلام عزیزترینم... از اوضاع واحوال این روزهات بگم که با وجودت همه چیز قشنگه... میتونی یه کلمه هایی بگی که هرچند معنی خاصی ندارند اما منو اونقدر خوشحال میکنه که با صدات خیالبافی میکنم که در آینده چطوری حرف میزنی عاشق صداتم عزیزکم... دیگه میتونی چند قدمی رو بدون کمک راه بری و میخوری زمین و دوباره کوچولوی من بلند میشه...حدود یک ماهی میشه که دیگه مهدکودک نمیری و از اون موقع خدا رو شکر اصلا دیکه خبری از سرما خوردگی وگوش درد و بقیه مریضیها نیست... واقعا مهد کودک برای جوجوی من خوب نبود همش پشت سر هم مریض شدی که امیدوارم منو ببخشی ... عزیزم با اهنگهای شاد خودتو تکون میدی انگار میرقصی... عکساتو زدم تو اتاق و وفتی میگم ویهان کو  با اشتی...
27 فروردين 1393

تولد یک سالگیت مبارک

سلام ویهان عزیزم و سلام به همه دوستانم که در این مدت به ما سرزدن وشرمنده که نتونستم جواب بدم... این مدت اتفاقات خوب وبد زیادی افتاد که بهتره از خوبهاش شروع کنم اول از همه تولد ویهان جونم رو تبریگ میگم که حالا دیگه یک سال از روزی که قدم به زندگیمون گذاشتی میگذره و خوشحالم که خداوند منو لایق داشتنت کرد شیرینم  ... ما بالاخره تونستیم با کلی تلاش یه خونه کوچولو بخریم و به اونجا اسباب کشی کردیم و البته مامانی با کلی درد سر بدون اینکه مرخصی بگیره همه چی رو چیده..خوب زرنگه دیگه... دیگه اینکه ترم داره تموم میشه خدا رو شکر ومن بیشتر میتونم بیام وبرات مطلب بنویسم البته الانم سر کارم آخه تو خونه خبلی وقت نمیشه اما دیگه قول میدم زود به زود آپ کنم.....
26 آذر 1392

روزمره های ما

سلام پسر کوچولوی مامان... خیلی وقته میخوام بیام وبلاگت اما متاسفانه وقتم خیلی کم شده ...این چند روز هم که مهمان داشتیم (مامان و بابای بابا و عمو هات )اومده بودن و تو چند روزی رو مهد نرفتی عزیزم... اما امروز دوباره بردیمت مهد که سر فرصت عکسهای مهدتو میذارم...این روزها من وبابایی بدنبال خرید خونه هستیم امیدوارم همه چی خوب پیش بره.. تمام تلاشمون برای راحتی تو عزیزم هست...از این روزهات بگم که خیلی خوب 4 دست وپا میری و راحت سر پاهات می ایستی و دوباره میشینی... جیغ میزنی عصبانی میشی... که میخوام بخورمت...علاقه مند به برس شدی و باهاش سرگرم میشی تا یه لحظه ات غافل میشم سریع تو آشپزخونه هستی...به وجود من وبابا عکس العمل نشون میدی وقتی از سر کار می آی...
9 مهر 1392