تولد یک سالگیت مبارک
سلام ویهان عزیزم و سلام به همه دوستانم که در این مدت به ما سرزدن وشرمنده که نتونستم جواب بدم... این مدت اتفاقات خوب وبد زیادی افتاد که بهتره از خوبهاش شروع کنم اول از همه تولد ویهان جونم رو تبریگ میگم که حالا دیگه یک سال از روزی که قدم به زندگیمون گذاشتی میگذره و خوشحالم که خداوند منو لایق داشتنت کرد شیرینم ... ما بالاخره تونستیم با کلی تلاش یه خونه کوچولو بخریم و به اونجا اسباب کشی کردیم و البته مامانی با کلی درد سر بدون اینکه مرخصی بگیره همه چی رو چیده..خوب زرنگه دیگه... دیگه اینکه ترم داره تموم میشه خدا رو شکر ومن بیشتر میتونم بیام وبرات مطلب بنویسم البته الانم سر کارم آخه تو خونه خبلی وقت نمیشه اما دیگه قول میدم زود به زود آپ کنم... اما از اتفاقای بد این بود که جوجوی من یه هفته یه بیماری ویروسی مبتلا شد که خیلی حالش بد شد واقعا بدترین لحظات وقتی هستن که تو با نگاه مظلومت بهم نگاه میکنی ومریضی از ته دل میخوام که خودم مریض بشم اما تو رو اونجوری نبینم.... جوجوی گلم ...انشالله که دگه مریض نشی منم کارم سبکتر بشه بیشتر مراقبت میشم... از اتفاقات بد و جهت آموزش به دوستان اینکه من یه خرابکاری کردم و تلویزیون LED رو با شیشه پاک کن پاک کردم و صحفه اش در حال سوختن شده که کلی خرج تعمیرش میشه گفتم اینو بذارم که بقیه این بلا سرشون نیاد از این که بگذریم عزیزترین عزیزم یه عالمه دوست دارم والان که سر کارم خیلی دلم برات تنگ شده ٰمخصوصا که چند روزی که چند قدم رو برمیداری وخیلی تلاش میکنی که راه بری و چقدر دین این تلاش برای ما شیرین و دلچسبه. بلدی دست بزنی و با آهنگها یه حرکاتی شبیه رقص انجام یدی .. وقتی چیزی تو دستت باشه بهت بگم بده مامان بهم میدیش... یا اگه بگم ویهان بیا پیشم بخواب میای و زود رتو میذاری رو بالش .. خیلی ملوس شدی عزیزکم.. و بازهم هر چقدر بگم دوست دارم کم گفتم....