دلتنگی
سلام به همگی و به ویهان گلم... این روزها بازم مامانی درگیر امتحانات بود ویه خورده تاخیر داشتم.. که باید ببخشید...ویهانم این روزها به سرعت میگذرن و تو داری بزرگتر میشی هر روز یه چیز تازه یاد میگیری تازگیها یاد گرفتی با دستت چند بار رو دستم میزنی.. غذای کمکی رو هم یواش یواش شرع میکنم تا با طعم غذاها آشنا بشی.. تو بزرگ میشی و بهترین روزهای عمر من وبابایی هم در حال سپری شدن از همین الان دلتنگ این روزها هستم.. هیچ نمیخوام ازت دور بشم دیگه زندگی بدون تو برام ممکن نیست... برای خاله زینبم یه مشکلاتی پیش اومده که مجبور از بچه هاش دور باشه این برای من کابوسه.. امیدوارم زودتر مشکلش رفع بشه و بچه هاش پیشش برگردن...بدترین اتفاق برای یه مادر دوری و بی خبر...
نویسنده :
مامان معصوم
18:39