آواز خوندن ویهان
پسر کوچولوی من صبحها با آواز خوندن ما رو از خواب بیدار میکنه وقتی نگاش میکنیم لبخند میزنه وشصت پاشو میگیره و غلت میزنه... تازگی ها با انگشت شصت پات بازی میکنی و با خودت حرف میزنی البته حرف که نه اما صداهایی شبیه حرف زدن گاهی مثل یه کلمه میشن..صداهایی مثل تزززززز, بد....اممممما.. تن صدات رو هم تغییر میدی ... وقتی دراز میکشی و رو پهلو میری از پشت کمرتو میبوسم و یواشکی نگات میکنم میبینم داری میخندی شیطون مامان عاشقتم... این روزها با روروئکت دنیایی داری تموم خونه رو باهاش میچرخی...همچنان آب دهنتم که آبشاره و دیگه برات پیش بند میبندم که لباساتو خیس نکنی... دیشبم دایی ها اومدن پیش پسرم آخه دلشون برات تنگ شده بود حسابی بوسیدنت و بعدش رفتن....این روزها بابایی داره درس میخونه آخه چند روزه دیگه کنکور ارشد داره انشاالله موفق باشه...خدا رو شکر اوضاع کاری منم داره رو به بهبود میره....انشالله با وجود پسر خوب ومهربونی مثل ویهانم زندگی ما هم بهتر میشه راستی عکس نذاشتم چون شارژر دوربین و رابطش رو خونه مامان بزرگ جا گذاشتم قراره برام بفرستنش.. .پسر کوچولوی من بیدار شده برم یه خورده بخورمش دلم براش تنگ شده .. خدا حس قشنگ مادر شدن رو از هیچ زنی نگیر ... شکر