ویهانویهان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

ویهان زندگی مامان و بابا

روز مرد.. بابایی روزت مبارک

سلام به همه دوستان و ویهان گلم.... این پست رو اختصاصی برای روز پدر  مینویسم که ویهان کوچولوی من قدر بابای مهربونشو بدونه... بابایی که الان داره درس میخونه امشبم شبکاره... صبح زود رفته بود برای من وویهانی یه عالمه خرید کرده و روغن ماشینو عوض کرده و یه عالمه سرش شلوغشه .. میخوام بهش بگم خسته نباشی مرد مهربون من مرسی که اینهمه برای ما زحمت میکش.. مرسی که شبها بیدار میمونی و سختی های کارتو تحمل میکنی تا ما کمبودی نداشته باشیم...مرسی که آشپزی های بد منو دوست داری..و ممنونم که کنارمون هستی...زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوانیم مهربانی هایمان را به فردا بیندازیم.. به سلامتی همه بابایی که نمیذارن کوچکترین سختی به بچه هاشون برسه... ویهان کوچولوی م...
31 ارديبهشت 1392

ویهان به روایت تصویر

اینم آقا ویهان که بعد چند ثانیه تغییر پوزیشن میده واز رو بالش یه چرخ کامل میزنه آقا ویهانم رو تشک بازی... اینجا هم ویهانم موهاشو کوتاه کرده وکلاه سرش گذاشته.. ویهان کوچول تو گلای باغچه مامان بزرگ هما.. تو که خودت گلی اونجا چکار میکنی...آخی هر هفته من وتو سه شنبه که میشد بار و بندیلمونو جمع میکردیم میرفتیم پیش مامان بزرگ تا من برم دانشگاه... و تو هم پیش مامان بزرگ مهربون میموندی تا برگردم و جمعه هم بابایی میومد دنبالمون اما خدا رو شکر کلاسهای مامان تموم شد واین سفرهای هرهفته ای ما هم به پایان رسید...   ویهان در حال خوردن دست بابایی.. وهمچنان دندونام میخارن... روزهای روروئکی.... ...
28 ارديبهشت 1392

برای ویهان بزرگم

مهربونم سلام این روزها که تو کنارم هستی و داری روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی, گاهی استرس آینده ات منو اذیت میکنه واقعا مادر بودن یعنی استرس همیشگی داشتن... خیلی آرزوها برات دارم میخوام که آدم خوبی بشی مهربون وباگذشت باشی و همیشه خدا رو در نظر داشته باشی.. میخوام که آدم بزرگی بشی ....هیچ وقت نمیذارم خدا نکرده کوچکترین غصه ای داشته باشی اما شیرینم گاهی بعضی اتفاقات خارج از کنترل انسان و هیچ کاریش نمیشه کرد... اون لحظات باید صبور بود و آروم... دلم میخواد خیلی باهات صحبت کنم اما نمیخوام سرتو درد بیارم زندگی خیلی کوتاه تا به خودت بیایی میبینی که بزرگ شدی و هزاران مسئولیتی که به دوش داری... انگار همین دیروز بود که خودم بچه بودم ولی الان یه کوچ...
28 ارديبهشت 1392

ادامه داستان...

خوب جوجوی من لالا کرد... واما ادامه داستان... اینجا هم که رو پای بابایی مهربون خوابیدی... عکسهای بعدی مربوط به اولین کریسمس ویهان بود که شلوار بابانوئلی پوشیده... بوسسسسس اولین زیارت ویهانی آخی تو که همه جا خوابت میاد... اینجا تو ماشین بابابزرگ داشتیم میرفتیم امامزاده سید یوسف که یه جورایی جد مامان هم هست... اینجا هم مامان بزرگ که برای سلامتی تو نذر کرده بودتو رو بغل کرده بود و خدا روشکر میکرد.. تو بغل بابابزرگ و کنار عموجواد تو امامزاده سید یوسف... بعدشم رفتیم یه جای سر سبز همون اطراف چادر زدیم و تو هم یه خورده آزاد شدی نیمه پایینی تصویر رو کات کردم آخه نمیشد نشونش بدیم... اینم شکار لحظه...
26 ارديبهشت 1392

وقتی ویهان خیلی موچولو بود

سلام سلام سلام یه مامانی که دیگه سرش خلوت شده امروز همه فایلهای عکس جوجوشو نگاه کرده واز اونجایی که وبلاگ پسرم به دلیلی که قبلا گفتم عکس نداره... تصمیم گرفتم عکسهای خیلی قبلتر رو برات بذارم ... حتی وقتی تو دل مامانی آروم خوابیده بودی ...البته باید عجله کنم چون که ویهان گلی من خوابیده و وقتی بیدار میشه دیگه نمیشه هیچ کاری کرد و تموم وقتمو میگیری...اینو بگم که الان اینقدر تو رختخوابت پیچ و تاب خوردی که جای سرت وپاها عوض شدن وپاهات رو بالشن تا الان چند بار که چند باره که پتو رو میکشم روت اما تو پرتش میکنی کنار...خوب اولین عکست مربوط به 7 ماهگیته یعنی مهرماه 91 آخی جوجویی نمیدونستی کجایی و کجا میری؟ به کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود &nb...
26 ارديبهشت 1392

آواز خوندن ویهان

پسر کوچولوی من صبحها با آواز خوندن ما رو از خواب بیدار میکنه وقتی نگاش میکنیم لبخند میزنه وشصت پاشو میگیره و غلت میزنه... تازگی ها با انگشت شصت پات بازی میکنی و با خودت حرف میزنی البته حرف که نه اما صداهایی شبیه حرف زدن گاهی مثل یه کلمه میشن..صداهایی مثل تزززززز, بد....اممممما.. تن صدات رو هم تغییر میدی ... وقتی دراز میکشی و رو پهلو میری از پشت کمرتو میبوسم و یواشکی نگات میکنم میبینم داری میخندی شیطون مامان عاشقتم... این روزها با روروئکت دنیایی داری تموم خونه رو باهاش میچرخی...همچنان آب دهنتم که آبشاره و دیگه برات پیش بند میبندم که لباساتو خیس نکنی... دیشبم دایی ها اومدن پیش پسرم آخه دلشون برات تنگ شده بود حسابی بوسیدنت و بعدش رفتن....این رو...
25 ارديبهشت 1392

پنجمین ماهگرد ویهان

پسر کوچولوی عزیزم... امروز پنجمین ماهگردته وتو روز به روز شیرینتر میشی...این هفته آخر کلاسهای منم بالاخره تموم شد و واقعا هفته سختی بود آخه مامان مریض شده بود... سرماخوردگی بدی داشتم ولی خدا رو شکر پسرم مریض نشد.. آخه مامانم و بابایی و البته دایی صادق خیلی کمک کردن... پسر کوچولوی من اصلا دوست نداره رو زمین بذارمش  و میخواد تو بغلم همش بگرده و کنجکاوه تا همه جا رو ببینه برای همینم مامان بزرگ براش یه روروئک خریده تا توش بشینی ... خودت تمام خونه رو باهاش میگردی... تازه هر روز عصر با هم دیگه میریم پارک رو بروی خونه و تو توی کالسکه ات حسابی دور ورت رو نگاه میکنی .. پسرم عجله داره بزرگ بشه...دندون کوچولوت هم یه مدتی قائم شده بود ولی بازم پیدا...
23 ارديبهشت 1392

لا لا لا لا ییییی

پسر شیرینم...این روزها برای مامان روزهای کاری خوبی نیستن اما وقتی میام خونه و تورو میبینم همه چیزو فراموش میکنم....صدای خنده هات و صداهایی که تازگیها در میاری مثل اااااااااااااا آقووووووووووو  دنیا رو به من میدی...پسرم خوش رو مهربونه آخه اهل گریه نیستی و به همه لبخند میزنی... دندوناتم که هنوز میخارن بعضی وقتها با حرص وعصبانیت مچ دستتو میخوری... خیلی هم قلقلکی هستی بابایی قلقکت میده و تو هم قهقهه میزنی وما رو دیوونه میکنی..  سایز پشک پسملی من مولفیکس 4 شده هوراااااااا یعنی داری بزرگ میشی خدا رو شکر... چقدر زود میگذره....الانم که برات لالایی خوندم و تو هم خیلی ناز خوابیدی همون لا لا یی که خودم بچگیهام دوسش داشتم لالالالالایی ...
5 ارديبهشت 1392

فرشته کوچولوی من

سلام به همه... الان که مامانی داره این مطلب رو مینویسه آقا ویهانم مثل عروسکها خوابیده...امروز مامانی بهش چند قاشق آب سیب داده که پسرم خیلی خوشش اومد نوش جونت عزیزم.. اینقدر باهم بازی کردیم ومن بوسیدمش واون قهقهه میزد ومنم میمردم برای این صدای قهقهه هات که دیگه پسرم خسته شد و خوابید... اینجا اینقدر هوا گرم شده که مجبورم کولر روشن کنم اما میترسم پسرم سرما بخوره همش شبها بیدار میشم پتو رو روت میکشم تو هم که اینقدر گرمایی هستی همش پتو رو میزنی کنار... شیطون مامان موقع شیر خوردن باید همش سرت نگه دارم وگرنه حواست به این ور اون ور پرت میشه وشیر نمیخوری... موقع خوابیدن هم که باید پتو رو چشمات باشه آخه از نور بدت میاد و با کوچکترین صدایی از خواب میپر...
1 ارديبهشت 1392