ده ماهگیت مبارک
سلام عزیزکم... ببخش که با تاخیر مینویسم.. 10 ماهگیت مبارک گل پسرم... این روزها خیلی سرم شلوغه بخاطر باز شدن دانشگاه و رفت وآمدهایی که دارم خیلی وقت نمیکنم برات بنویسم... تو این مدت خیلی اتفاقات افتاد مسافرت رفتیم که بهمون خوش نگذشت آخه تو برای اولین بار سرما خوردی و خیلی برات ناراحت شدم که آثارش هنوزم هست مخصوصا که یه مدتیه که مهد کودک میری و من کمتر میبینمت... شیرینم خوشبختانه یا متاسفانه تو به مهد کودک رفتی و خانوادمون کنار هم موندیم... هر چند مهد خوبیه و با محل کار بابایی قرار داد دارن وهمه همکارای بابایی ازش راضی ان اما من از صبح که میری تا ظهر که دوباره میبینمت هزار بار برات میمیرم...مخصوصا که تو خیلی بد غذا شدی و هیچی نمیخوری و فقط خودم با کلی ترفند وگول زدنت بهت غذا میدم که فکر نمیکنم اونها اینقدر برات وقت بذارن ولی 5 شنبه و جمعه که خونه هستیم تلافی میکنم ... امیدوارم منو ببخشی... این روزها دستت رو به مبل و صندلی و هر چیز بلندی میگیری و بلند میشی ...بی صبرانه منتظر راه رفتنتم قلب مامان... امروز جمعه است و تو هنوز مثل عروسکها تو تختت خوابیدی و منم وقت کردم که برات بنویسم البته باید درس بخونم واسلایدها رو آماده کنم آخه در طول هفته نمیرسم...خیلی دوست دارم عکسهای این مدت رو برات میذارم...
بروجرد همراه بابایی در پارک...
همدان مقبره ابوعلی سینا....
قوری قلعه کرمانشاه...
اینم وقتی که رو دو تا پای کوچولوت وا میستی...