تصمیم بزرگ ما
سلام به ویهانم و همه دوستان عزیزم... بعد از اینکه من دانشگاه شوشتر استخدام شدم کلی فکر کردیم که حالا باید این سه نفر چکار کنن که بهترین راه باشه... اولین راه حل مهد کوک برای ویهان بود که وقتی مامان با چند تا از دوستاش مشورت کرد و کلی حرفهای ناجور راجع به مهد کودک شنیدم منصرف شدم.. تصمیم بر این شد که کسی رو بیاریم تو خونه تا از جوجو مراقبت کنه اما از اونجاییکه کار من یه شهر دیگه است و بابایی هم کارش شیفتی بود بدلایل امنیتی منصرف شدیم...وکلی راه حل دیگه که هیچ کدوم مورد موافقت ما قرار نگرفت و نهایتا تصمیم گرفتیم خونه رو ببریم پیش مامان بزرگ که مامان از اونجا هر روز بره شوشتر وبرگرده بابایی هم پیش دایی اهواز میمونه ... همه این سختی ها رو فقط بخاطر اینکه ویهانم جاش مطمئن باشه قبول کردیم... البته موقت تا تو یه خورده بزرگتر بشی منم بعد از یه مدت تقاضای انتقالی میکنم... میدونم خیلی سخته که من وبابایی از هم دوریم ومنم هر روز باید این مسیر رو برم وبیام اما فکرم راحته که عزیزکم جاش خوبه...امیدوارم تصمیممون درست باشه...تا قبل از جابجایی وعملی کردن این تصمیم قراره که چند روزی رو بریم مسافرت ....هنوز ممکنه که این تصمیم عوض بشه...از اینها که بگذریم جوجوی من یه دندون دیگه پایین در آورده الان 4 دندون بالا و 3 دندون پایین داری... اما همچنان خیلی کم غذا میخوری...این روزها جیغ میکشی و داد میزنی ...خیلی با مزه شدی... وقتی جیغ میزنی بابایی هم جواب میده وبعد تو دوباره جوابشو باجیغ میدی وهمین طور ادامه داره..کوچولوی نازم دوست دارم