نشستنت مبارک
کوچولوی نازم که روز بروز با نمکتر میشی این روزها براحتی میشینی و کلی برامون جیغ میزنی و خودت از صدات لذت میبری بعد از جیغ زدن هات به ما نگاه میکنی و میخندی...صدای اد اد اد ... دددددد در میاری ... و همه رو سرگرم خودت میکنی دایی صادق و خاله سحر این هفته کلی باهات سرگرم شدن عاشقتن و وقتی میخوام بیارمت خونه همش میگن این قندون ما رو زود به زود بیارین... خاله سحر بهت میگه قند و دایی صادق هم که به زبون مخصوص خودش (چینی) قیقولویی صدات میکنه ... دو تا دندون بالایی هم کم کم خودشون رو نشون دادن خدا رو شکر...این روزها روزهای خوبی برای من و بابایی هستن آخه اگه خدا بخواد وضعیت کاری من وبابایی داره رو به جاهای خوبی میره... همه تلاشمون برای خوشبختی و راحتی تو عزیزکم.... امروز بابایی برات حساب مسکن جوانان باز کرده که انشالله در آینده بدردت میخوره...خیلیییییییییییی خیلییییییییییییییی عاشقتیم....
وقتی میری تو اتاق خواب مامان وبابا شیطونی... همه چیزهای رو میز و هر چی بدستت میاد رو میکشی..
. عکسای اولین نشستن هات بدون کمک ما