روزهای قشنگ
پسر کوچولوی من سلام... این روزها هم بخاطر تو خیلی سرم شلوغه آخه 4 تا دندون بالا باهم در اومدن و تو هم که بمیرم خیلی درد داری و همش دندوناتو به این ور واونور میزنی تا دردشون کم بشه همش باید یه جوری آرومت کنم خیلی بی قراری میکنی امیدورام زودی دندونای کوچولوت کامل بیرون بیان و راحت بشی... امروزم که برای اولین بار سینه خیز رفتی منم خونه تنها بودم از خوشحالی جیغ زدم بابایی که از سر کار اومد برای اونم جلو رفتی و بابایی هم یه عالمه بوسیدت... خیلی خوشحالم وبه خاطر این روزها از خدا ممنونم... و هرچند که بخاطر تو نمیتونم درس بخونم و جزوههامو آپ کنم و اینکه دیگه نمیتونم اونقد که نیاز دارم بخوابم و یا هر جا که میخوام برم اما همش به عشق تو روزها مو میگذرونم وقتی تو آشپزخونه هستم با روروئکت میایی در اشپزخونه و همش صدا در میاری ... ببخشیدحتی وقتی دستشویی میرم میایی پشت در دستشویی و وقتی میام بیرون میخندی... زود حوصله ات سر میره باید اسباب بازیهاتو و یا جاتو عوض کنم تادوباره سرگرم بشی... اما میدونم پشتکارت خوبه و زود نا امید نمیشی آخه هر وقت روروئکت به جایی گیر میکنه انقدر هلش میدی تا یه جوری راه بیفته انشاالله در اینده هم همین طور باشی... موش موشکم یه عالمه عاشقتم... عکسهای این مدت رو ببین...
عکس ویهان وآیتن کوچولو یکی از دوقلو ها ارتین خواب بود اینجا نیستش...
مراحل کتاب خوندنت عزیزم...
اینجا هم که دیگه یه گاز محکم زدیش که ببینی چه مزه ای ... بمیرم این نمونه ای از درد دندونات هست..
اینم یه عکس قشنک از لالا کردنت... عشق مامان....
کوشولوی نازم چه خوشکل نشسته...
البته همیشه اینجوری اروم نیستم این عکسهای زیر موقع بیدار شدنم و شروع شیطونی هام هستن
اینجا هم میخواستی نگین های این کوسن رو در بیاری...
مامان این که در نمیاد...
اینم تابی که بابایی برات گرفته و خیلی دوسش داری...